محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات مامانی

امیدوارم حالم زودی خوب شه !

سلام گلم خوبی ؟ نازی می دونم سرت گیج ویجی میره اونقدر که مامانی سرفه می کنه  دعا کن مامانی زودی خوب شه تا تو هم اذیت نشی . امروز خاله الی جون زنگ زد و اومد خونمون تا عصر پیشمون بود  وقتی اومد اولین کاری که کرد دیدن وسایل نانازت بود و کلی هم قربون صدقت می رفت خوش به حالت  خاله جونی خیلی دوستت داره نازی  جامون کمه همین یه مقدار وسیله هم که برات گرفتیم کلی فضا اشغال کرده منم که این روزا حالم زیاد خوب نیست تا بتونم مرتب کنم منتظر کمک از جانب آقای پدر هستم که آقای پدر هم این روزا خیلی گرفتاره انشاالله حالم بهتر شد کم کم همه چیز رو مرتب می کنم البته با کمک باباجونی نازی امروز هم چندین بار حالم بد شد ...
13 آبان 1390

بیماری و خرید سیسمونی نی نی

سلام عزیزم امروز مامانی استعلاجی گرفته بود که بمونه خونه و استراحت بکنه صبح با حال خیلی بد ساعت 6 از خواب بیدار شدم  خیلی تلاش کردم بخوابم اما نشد صبحونه رو آماده کردم  بابایی بعد از خوردن صبحونه رفت دانشگاه آخه پنج شنبه ها هم کلاس داره هم سر کار می ره یه کمی که حالم بهتر شد تصمیم گرفتم برم متخصص آخه زمان مراقبت مامانی بود اما با سر گیجه ای که داشتم می ترسیدم برم زنگ زدم  به خاله جونی ها تا اگه وقت دارن با هم بریم اما اونها هم کار داشتند و  نمی شد هماهنگ کرد من هم تصمیم  گرفتم  وقتم رو به شنبه موکول کنم  چند ساعتی استراحت کردم  حالم که بهتر شد ناهار رو آماده کردم بابایی هم قرار بود 3:3...
12 آبان 1390

33 هفتگی نی نی

سلام عزیزم خوبی گلم  خوش می گذره بهت تو دل مامانی ؟ از فردا شما وارد هفته ٣٤ می شی بازم یک هفته دیگه گذشت و به لحظه دیدار نزدیکتر شدیم این روزها تو دل مامانی خیلی موج سواری می کنی گاهی از حرکاتت خنده ام می گیره ولی ٢ شب می شه که پسل خوبی شدی شب ها رو با من لالا می کنی و صبح با من بیدار میشی آفرین گل پسر قند عسل اینجوری مامانی بهتر می تونه استراحت کنه و سرما خورده گیم  زودتر خوب می شه نازشو برم که از حالا هوای مامانی رو داره     ...
11 آبان 1390

سرماخوردگی مامانی

سلام نانازم مامانی دوباره سرماخورده و نیاز به استراحت داره اما وقتش رو نداره متاسفانه برای مامانی دعا کن گلم زودی خوب شه  دیشب ناناز من اصلا نذاشت بخوابم اونقدر که شیطونی کردی  اشکم دیگه داشت در میومد آخه حالم بد بود تا می خواستم بخوابم ورجه وورجه هات شروع می شد  و از اونجایی که جات دیگه برات تنگ شده خیلی اذیت می شدم و حتی مامانی نمی تونست جابه جا بشه خلاصه تصمیم گرفتم تمرین کنم نشسته بخوابم البته هنوز اجراش نکردم اما سعی خودمو می کنم اما نمی شه  انشاالله این روز ها به خوبی و خوشی بگذره و نی نی گولوی ناز به سلامت بیاد بغل مامان و بابا دوستت داریم گلم       ...
10 آبان 1390

بابایی دستت درد نکنه

سلام عزیزم تمام طول روز رو من و بیشتر بابایی مشغول تمیز کردن خونه بودیم از حالا داریم همه چیز رو برای ورودت آماده می کنیم البته نانازم هنوز خیلی کار داریم اما استارتش رو زدیم بابایی خیلی زحمت می کشه هم برای من و هم برای شما و خیلی سعی داره همه چیز مرتب باشه تا من و تو راحت باشیم بابایی دستت درد نکنه خیلی ازت ممنون هستیم عصر هم من و بابایی و شما کوچولوی نا محسوس با هم رفتیم خونه مامان جونی و باباجونی  و تا شب موندیم خیلی خوش گذشت  راستی عزیزم کیمیا جون هم بود امروز می گفت من فقط جمعه ها وقت می کنم به خاله جون و عمو جون سر بزنم بقیه هفته رو مشغولم نمی تونم بیام کلی هم برامون شعرای قشنگ خوند وروجک قول داده همیشه جمعه ...
6 آبان 1390

32 هفتگی نی نی

سلام گلم خوبی نانازی ؟ این روزها حسابی شیطونی می کنی مثل اینکه تو هم خسته شدی از موندن تو دل مامانی و دلت می خواد زودی بیای بیرون مامانی امروز مرخصی هست  تا یه کمی استراحت کنه این روز ها  مامانی نیاز به استراحت بیشتری رو احساس می کنه تقریبا می شه گفت شمارش معکوس اصلی شروع شده تا چند هفته دیگه ناناز مامانی دنیا میاد وای وای مامانی هنوز هیچ کاری انجام نداده و کاراش مونده امیدوارم اونقدر عجول نباشی که بخوای ما رو غافلگیر کنی و زودتر از موعد بیای پیشمون آخه برنامه ریزی های من و بابایی به هم می ریزه نازی بابایی این روزها سرش خیلی شلوغه و کلی استرس داره من و تو حسابی داریم اذیتش می کنیم و جدای از این درس - دانشگا...
5 آبان 1390

آخرین دیدار خاله جون مشاور

سلام عزیزم امروز برای آخرین بار خاله جون مشاور اومد محل کارمون وقتی دیدمش خیلی خوشحال شدم چند ساعتی بود و کارهای عقب مونده اش رو انجام داد چه با معرفت و بعد از گرفتن چند عکس یادگاری خداحافظی کرد و رفت من و تو برای سلامتی و موفقیتش کلی دعا کردیم انشاالله همیشه سربلند باشه بعد از اون هم کلی دلمون گرفته بود امروز حال مامانی زیاد خوب نبود این ماههای آخری داره اذیت می شه اوایل می شد تحمل کرد ولی حالا نمی تونم خیلی برام سخت شده انشاالله این روزهای آخر هم به خوبی و خوشی بگذره خاله جون ها (همکارا)تو محل کار خیلی بهم لطف دارن عزیزم وهمین جا ازشون تشکر می کنیم از طرف قند عسل هم تشکر کردم دوستت داریم عزیزم   ...
4 آبان 1390

خداحافظی خاله جون مشاور

سلام عزیزم امروز بعد از 3 روز استراحت رفتم محل کارم با وجود اینکه سختم هست ولی تحمل می کنم و تا جایی که بتونم می رم یه خبر خوب که خانم دکتر بهمون داد این بود که خاله جون مشاور ابلاغش اومده و استخدامیش قطعی شده و امروز مرخصی هست و رفته کارای استخدامیش رو انجام بده از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدم اما چیزی که خیلی ناراحتمون کرد این بود که خاله جون از پیشمون میره و دیگه ما تنها می شیم البته یه خاله جون دیگه جاشون میاد اما دلم خیلی از این بابت گرفته خداحافظی همیشه برام سخت هست  اما زندگی همینه هر سلامی یه خداحافظی داره خاله جون امیدوارم هر جا هستی سلامت و موفق باشی دل من و نی نی خیلی برات تنگ می شه   ...
1 آبان 1390